نوشته شده توسط : دخترکویر

 هوای تنهایی .هوای غم زده.هوای بارانی

کمی خاموشی .کمی لبخند

قطره ای اشک از چشمی لغزید

سری روی پنجره چرخید

نفسی روی شیشه رنگین شد

دستی گوشه ی پرده را برچید

....زمین ها خیس.لامپ های خسته پا برجا

بوی خاک در هوا پیچید

پنچره با تمام وجودش اشک می ریخت

کاش....

کاش کسی اینجا بود

کسی با من بود

قدم باید زد.بغض را گم کرد.اشک باید ریخت

کاش یکنفر اینجا بود.



:: بازدید از این مطلب : 133
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 10 / 11 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد